موضوعات
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۵۲۵٫۲۱۹ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۱۰ نفر
تعداد یادداشت ها : ۱۱۴
بازدید از این یادداشت : ۱٫۹۲۰

پر بازدیدترین یادداشت ها :

بام دنیا

[و مهمانی خاص امیرعبدالرحمن خان]

بام دنیا فصل 19 زندگینامۀ لرد کرزن[i] سیاستمدار، نویسنده و جهانگرد نامور انگلیسی است. زندگی نامه را کنیث رُز[ii]نگاشته و نام کتاب ( کرزن: یک شخص بسیار بزرگ)[iii] از یک شعر کرزن گرفته شده است. ترجمۀ این فصل را، با توجه به مطالب مهم جغرافیایی، تاریخی و سیاسی که در مورد منطقه دارد، برای فارسی زبانان مفید پنداشتیم.

 

می خواستم دریای خزر را بررسی کنم تا ببینم پس از آنکه ولگا، سردریا و آمو دریا را در خود فرو می برد، خود را کجا تهی می کند. می خواستم با تراجان[iv] سرچشمه های دانوب، گنگ و آمو را بیابم.

رابرتن تشریح مالیخولیا[v]

[آخرین فریاد وحشیانۀ آزادی]

کرزن تا بهار 1893، که از سفر گرد جهان بازگشت، نیمۀ بیشتر برنامۀ بلندپروازانۀ ادبی خویش را که پنج سال پیش به آن می اندیشید، به پایان رسانیده بود. او راه آهن ماوراء قفقاز را در نوشته، روسیه در آسیای مرکزی[vi] را نگاشت. از ایران سوار بر اسب گذشته، ایران و مسألۀ ایران[vii] را تألیف کرد. به ژاپن، چین و کُره سفر کرده، معضلات خاور دور[viii] را نوشت. همچنان انبوهی از مطالب را برای تالیف یک اثر در مورد هند چین، که امیدوار بود، روزی بتواند تکمیل کند، گرد آورده بود. دو منطقۀ دیگر مانده بود که کرزن نمی توانست آنها را در مطالعات منافع بریتانیا در شرق نادیده بگیرد: یکی ناحیۀ کوهستانی در شمالِ مرز شمالغربی [هند] که پامیرها(کوههای پامیر) خوانده می شد، و دیگر سرزمین مجاور یعنی افغانستان. هریک ازاین دو منطقه، مرکز به کارگیری فشار روسیه بود که در حالت عادی فضای بدگمانی و اضطراب می آفرید و در وضعیت بحرانی امنیت هند را به تهدید مستقیم روبرو می ساخت. پس شگفت نبود که اعضای آخرین حکومت آقای گلادستون[ix] با گشت و گذار جورج کرزنِ تیزبین و کنجکاو در این ناحیه مخالفت نمایند. در سنت پترزبورگ، هیچیک از دو اثر روسیه در آسیای مرکزی و ایران و مسألۀ ایران را یک ارزیابی کاملاً معقول از سیاست خارجی روسیه نشناخته بودند؛ پس دیدار مؤلّف (جورج کرزن) از هریک از مناطق پامیرات یا افغانستان می توانست حسّاسیت روسیه را برانگیزد تا به حمایت از یک هیأت اعزامی همانند آن بپردازد. این بود که در  خزان 1893 هنگامیکه کرزن خواست با هیأتی همراه شود که امیر افغانستان با بی میلی سفر آن را به کابل، برای نشانه گذاری خط مرزی، پذیرفته بود، وزارت خارجه درخواست او را صریحاً رد کرد. امّا کرزن کارشکنیهای مقامهای رسمی را سبک می نگریست و نمی خواست بخش دوم سفرش را به تعویق اندازد. افزون برآن در زمستانهای 1890 و 1891 تندرستی اش آسیب دیده بود وامیدی نداشت که با گذشت سالها توان جسمی اش را بازیابد. او همچنان دریافته بود که خیزش امواج انتخابات برضدّ لیبرالهاست و شکست آنان نه تنها او را به حکومت فراخواهد خواند، بلکه، شاید برای همیشه، آزادیش را در کشف سرزمینهای دور، از او بگیرد. پس برآن شد که اگر نتواند سفر به پامیرها یا افغانستان را با حمایت حکومت انجام دهد، خود شخصاً اقدام کند. کرزن در طول سال 1893 و نخستین ماههای 1894، به اصطلاح خودش، در اندیشۀ تدبیر « آخرین فریاد و حشیانۀ آزادی » بود. او برنامه یی ریخت تا در خزان دو سفر پیهم، ولی کاملاً جداگانه، در امتداد مرز شمالغرب [هند] داشته باشد: یکی به پامیرها و دیگری به افغانستان. امّا چون آغاز و انجام این سفرها در خاک هند بود، وزیر خارجه و نائب السلطنه، پاسداران روابط هند با همسایگان تندخوی، آن را نمی پذیرفتند. 

اینهم که هردو تازه به پُستهایشان گماشته شده بودند به زیان کرزن بود، زیرا آنان در این موقعیت احتیاط بیشتری می کردند. نائب السلطنه ارل نهم الگین[x]، پسر نائب السلطنۀ پیشین و نوۀ لرد الگین مراقب بود تا مرمرهای یونانی که نام او را با خود داشت، به جای آنکه در معرض بوالهوسی جنگهای بالکان قرار گیرد، در موزۀ بریتانیا بماند. ( می گفتند که لرد الگین سنگهای مرمر را، که ظاهراً کتیبه های پرستشگاه پارتینون بود، از تخریب نجات داده به انگلستان برده بود.) او که نخست خود را شایستۀ پذیرش دعوت گلادستون نمی دانست، هرگز نتوانست بر تمایل بازنشستگی با حقوق ویژه فایق آید. نداشتن اعتماد به نفس با وجود قابلیت معتنابه اداری، او را به تالار سفید[xi] بیشتر وابسته ساخته بود تا رعایت روابط مرسوم تضمین شده میان نائب السلطنه و وزارت خارجه. کرزن توقّع اشارۀ موافقی از سوی این اسکاتلندی خجالتی و کمحرف نداشت. هنری فاولر که بعداً ولور هامپتن[xii] شد، روزگاری مشاور حقوقی بود و همۀ احتیاطکاریهای شغل پیشینه اش را وارد سیاست ساخت. او نخستین فرد اهل وسلی[xiii] بود که وارد کابینه یا مجلس اعیان می شد. آقای گلادستون او را از نگاه اجتماعی برای مقام لرد اول دریاسالاری مناسب نمی دید و هنگام تشکیل آخرین حکومت، او را با فرستادن به برزخ انجمن حکومت محلی کنارزد، در سال بعد که روزبری به جای گلادستون نخست وزیر شد، او به احراز پست وزارت خارجه ارتقاء یافت.  فاولر یک آدم کلّه شق بود. باری دخترش گفته بود :" پدر به ما اجازه می دهد که راه خودش را انتخاب کنیم." اندک رنج نیز بود. از کم طالعی مدتی دراز گذشت تا ملکه ویکتوریا با مهمان نوازی سنّتی، او را به صرف شام و استراحت در ویندزور[xiv] فراخواند. او به تلخی از این صحنه به « تحریم ویندزور» تعبیر می کرد. این خصایل با درخواستهای قوی و گاه آمرانۀ کرزن هماهنگ نبود.

الگین و فاولر که در خنثی کردن ذوق جهانگردی کرزن همنظر بودند، در این مورد از فاصلۀ 6000 میل با هم تماس داشتند. کرزن در 17 ژوئیه نوشت: " پریشانی، بیم، هراس. همه از سفرم می ترسند و همه می کوشند چوب لای چرخم بگذارند.نائب السطنه تلگراف احمقانه یی از هند فرستاده است. واقعیت این است که اینان نمی خواهند کسی کاری بکند که هیچیک از مقامات حکومت نتوانسته اند در تمام عمرشان انجام دهند و همۀ قدرتهای نوار قرمز برضدّ منند."

[تقاضای خصوصی از امیر عبدالرحمن خان]

کرزن که تسلیم این مخالفت لجوجانه نمی شد، در انتظار نتیجۀ درخواست دیگری ماند؛ درخواستی شخصی و جسورانه تر، که در بهار 1894  به امیر افغانستان فرستاد.کرزن که می دانست امیر به حکومت کلکته جدّاً بی اعتماد است، چنین انگاشت که تمایل خواهد داشت تا با یک انگلیسی که وزیر امور هند بوده و اکنون هم عضو پارلمان است و پایدارانه از داشتن روابط صمیمانه با افغانستان دفاع می نماید، مذاکره کند. او نامه یی به خط جلی بر ورقی نفیس از پوست گوساله نوشت و به دست سر سالتر پاین[xv] سرمهندس حکومت انگلیس در افغانستان که از معتمدان و مشاوران خاص و مورد اعتماد امیر بود به او فرستاد. او برنامۀ سفر پاییزیش به پامیرها را شرح داده و تقاضا کرده بود که آیا محتمل نخواهد بود تا احتراماتش را به امیری که همیشه مورد ستایشش بوده و از استقلال کشورش افغانستان دفاع کرده نیز تقدیم دارد؟ او به سبکی جامع و به گونه یی که می دانست در افغانستان به آن بی توجه نمی مانند، افزوده بود:

"...در تمام این مدت یگانه آرزویم، بدون وقفه، این بوده است که اجازه یابم قلمرو والاحضرت شما را ببینم، تا هم سلامهای خود را خدمت آن پادشاه آزاداندیش و قدرتمند که آنهمه در باره اش گفته و نوشته ام تقدیم نمایم و هم بتوانم، هنگامی که در مجلس عوام از امور افغانستان و هند سخن می رود، برخیزم و خطاب به حکومت و مردم بریتانیا بگویم: من خودم در کابل مهمان والاحضرت امیر بوده ام؛ با این پادشاه بزرگ سخن گفته ام؛ می توانم نیات او را بیان کنم و علاقمند حمایت از منافع او هستم." من خراسان را دیده ام و زیارت کرده ام؛ به سمرقند و بخارا بوده ام؛ به چمن رفته ام و سفر کوتاهی به پشاور داشته ام؛ اما به قلمرو والاحضرت که در میان این مناطق همچون گوهری گرانبها در میانۀ انگشتری قراردارد، هرگز اجازۀ ورود نیافته ام، واین سعادت را نداشته ام که والاحضرت شمارا که همچون برق در دل الماس می درخشید، ببینم. کتابها و نوشته های بسیار خوانده و با مردان بسیاری صحبت داشته ام، اما سپاسگزار می شدم اگر با والاحضرت شما که بیش از هرکس دیگری می توانید به پرسشهای من پاسخ دهید مصاحبت می داشتم، شما که شاید با ملاطفت بر اطلاعات ناقص من، با دانشتان از حقیقت، روشنی می افکندید..."

کرزن با همه امیدواریها پاسخ فوری نگرفت، ولی در اوت اوضاع به سود او دگرگون شد. حکومت روسیه از اعتراض به سفرش به افغانستان دست کشید و در نتیجه توهّمات الگین رفع شد. و کرزن به حد کافی زرنگ بود تا بتواند حمایت فیلدمارشال لرد رابرت[xvi] را، که تا چندی پیش فرمانده کُلّ ارتش هند بود، و حنی موافقت شخص نخست وزیر را به دست آورد. روزبری[xvii] در 27 ژوئیه به نائب السلطنه نوشت: " جورج کرزن مشتاق سفر به جاییست. نمی دانم کجا؟ چون اصل برنامه اش مردود شناخته شده است. اما امیدوارم هرکمکی که می توانید، در ارتباط خدمات دولتی به هریک از سفرهایش به او بنمایید، زیرا او رفیقی بسیار هوشیار و دوست داشتنی است.

[آغازسفر]

مسافر پروای تصویب رسمی را نداشت. چهارشب تمام نشست و آخرین فصل مسایل خاور دور را به پایان رسانید. در چهارم اوت با اطمینان به اینکه نیروی نفوذ کلامش هنگام روبرو شدن با نائب السلطنه عقیده اش را تغییر خواهد داد، به سوی هند روان شد. نائب السلطنه با وجود سفارش نخست وزیر، همچنان بر اعمال نظر خویش اصرار داشت. با شنیدن اینکه کرزن سفرش را آغاز کرده است، در 14 اوت به فاولر نوشت: دو باره با مشاورانم مشورت کرده ام. هنوز هم مصلحت نمی بینیم به او اجازۀ سفر بدهیم. از دفتر امورخارجۀ خود نامه یی خواهم نوشت که در بمبئی به او برسد." و کمی بعد نوشت: "مصلحت دانستم خود را با نظرات قاطع انجمن مشورتی تقویت نمایم و به اتفاق براین نظریم که همچنان [از سفراو] جلوگیری نماییم."

اما کرزن می دانست چگونه خرد را با فریبندگی و ریشخند را با مباحثه درآمیزد. تا یکی  دو روز پس از رسیدن به سمله[xviii]، اقامتگاه تابستانی نائب السلطنه، توانست افسون خود را براو بدمد و خود را در حرکت به عزم پامیرها آزاد بیابد. بهایی که او برای کنار گذاشتن مخالفت الگین می پرداخت، دو بخش داشت: او موافقت کرد که تغییر مختصری در خط سیر خویش بدهد و بدین صورت، به دلیلی مرموز، از رفتن به دریاچۀ ویکتوریا و پامیر بزرگ خود داری کند. دیگر اینکه اطمینان داد مقالات و نامه هایی که قرار بود به [روزنامۀ] تایمز بنویسد، موجب برافروختن شور و هیجان سیاسی یا دیپلماتیک نشود.

اکنون می ماند موضوع سفر به افغانستان، که آن هم به دلخواه کرزن حل شد. او نوشت: " هنری برکن بری[xix]، عضو نظامی آن روز و مرد شایسته، تنها رفیق من بود. فرمانده کُلّ، جورج وایت[xx] از قبول مسؤولیت پرهیز می کرد و نائب السلطنه لرد الگین مردّد بود. در یک جلسۀ شورای اجرایی، قرار شد اجازه دهند در بازگشت از پامیرها از سرحد عبور کنم، اما به شرط دعوت مستقیم، که آنهم دراین اثنا رسید. به من گفتند که باید شخصی و خصوصی سفرکنم (که دقیقاً همین آرزویم بود) و گفتند که حکومت هیچ مسؤولیتی در حفظ امنیت من نخواهد داشت." نائب السلطنه در 28 اوت به فاولر نوشت: " او پنجشنبه با من نهار خورد و خوشنود به نظر می رسید. روز جمعه به سوی کشمیر روان شد."  در آنجا بود که هنگام اردوزدن در راه پامیرها، یکی از خوشایندترین تلگرامهای زندگی را دریافت و آن دعوت امیر بود که مدّتی دراز انتظارش را می کشید.

[دروصف کشمیر]

آغاز سفر دشوارش ( با گردون ) به سوی پامیر به گونۀ فریبنده یی آرام بود. کرزن در توصیف درّۀ کشمیر نوشت: " در این وادی بهشتی گلهای انگلیسی فراوان است. بانوان انگلیسی بدون نگهبان یا همراه می خرامند و کودکان انگلیسی سرخوشند." امّا همین که در جادّۀ سربالا و تازه بازسازی شدۀ گلگیت[xxi]، دویست میل به سوی شمالشرق را با یابو پیمود، دیگر از آن آسایش و آرامش اثری نبود. جادّه از میان کوههای پیچاپیچ و گردنه ها می گذشت و حتّی در نخستین هفتۀ سپتامبر کمتر پناهی بجز قلّه ها پیدا بود. او برفراز بُرزیل[xxii] با ارتفاع 13450  پا، در میان توفان برف به پیش راند. دماسنج یک درجه بالاتر از یخبندان (نقطۀ صفر) را نشان می داد. در همانجا صخره یی را به او نشان دادند که مدّتی کوتاه پیش ازآن پنج نفر برای صرف شام کنارهم خزیده بودند و، از بی پناهی در سرما، بامداد فردا پیکرهای بی جانشان را یافتند. و یکی از خدمه با اطمینان می گفت که به چشم خود غولی را که قدش به آسمان می رسیده و بدنش یک وجب موی داشته، دیده است که بسیار دور، از پشت سر، کارگر باربری را با ریسمانی گرفته به آبکند درّۀ مجاور انداخته است.

[گلگیت]

کرزن بدون برخورد با چنان خطراتی به گلگیت رسید و در امتداد درّۀ هونزا[xxiii] به سوی بالتیت پیش راند. مناظر منطقه، حتّی برای او با همه تجاربی که داشت، شگفتی انگیز بود. در سلسله یی به مسافت 70 میل 8 قلّه با بلندای 24000 پا بود و به او گفتند که تنها در ایالت کوچک هونزا شمار قلّه های بلندتر از 20000 پا بیشتر از قلّه های بلندتر از 10000 پا در سراسر آلپ است. کرزن منظره را با سبک و سلیقۀ خاص خویش چنین توصیف کرده است: " گفتی طبیعت منتهای نیرویش را به کار گرفته و در یک تار نواهای چندین آهنگ دوگانۀ متعالی و متوازن را بهم آمیخته بود؛ زیرا در یک آن خود را هم آرام و ملایم نشان می داد و هم سرکش و وحشی. هم درخشان و امید بخش بود و هم هراس انگیز. روح بی رحمی که برفراز یخ – برجها پر می زند و نگهبان آرام و ملایم باغ و بستان و پرورش دهنده و نگهدار میعادگاه آدمیان. "

منظرۀ کوه راکاپوشی[xxiv] نیز خامه اش را به سحرآفرینی کشانید: " چون دره را فراز می رویم، ازآن بالا همه جا آشکار است. او [یعنی کوه] مراقب قلّه های پایین تر، کمربندهای سبز و تکه ها ی رزی است که وجودشان در گرو بخشندگی بلورین او [ یعنی یخها] ست؛ اما بالاتر، که جامه یی جز قاقم شانه هایش را نمی پوشد، عظمت راستین شاهانه اش نمودار است. یخچالهای بزرگ و درخشان پهلوهای تهیش را پر می کنند. میل در میل میدانهای یخ درپهنا و بلندا گسترش یافته است. تنها در بالاترین نقطۀ سوزنی تاج او ست که برف نمی تواند پا بگیرد. در آن عرش بس دور، عهدی را آن سوی اندیشۀ آدمی می نگریم؛ آرام چون بامداد زمان."
[هونزا و ناگر]

پس رغبت عملی اندیشۀ کرزن دوباره ظهور کرد و برای دیدن ایالات دوگانۀ هونزا و ناگر[xxv]، نگهبان یکی از دروازه های اصلی هند، بدانسوی روان شد.  تنها سه سال پیش بود که دولت هند تند و پیروزمندانه به آنجا لشکر کشید تا جنگجویان سلحشور منطقه را، که مکرّراً به  پادگانهای تازه ساز نزدیک حمله می کردند، در هم کوبد. کرزن با رضایت یادداشت می کند که چگونه لانۀ زنبوران کوهی که برمرز نیش می زدند و تشویش می آفریدند و سمله را به لرزه در می آوردند، به پاسگاه مفید و مطمئن انتهای استحکامات امپراتوی ما در هند تبدیل شده است.

شرکت افسران بریتانیایی در چوگانبازی مردم محل که با ساز و دهل همراهی می شد، نشان صمیمیت حاکم میان مردمان غالب و مغلوب بود. کرزن با افتخار مشاهده می کرد که نفوذ تمدن ساز اروپا (!) حتی در وادی دورافتادۀ هونزا جا باز کرده بود. نیروی اشغالگر، گوی (توپ) سبکتری ، از چوب بامبو را رواج داده وگروه مزدحم بازیکنان ذوق زده به شمار قابل اداره کاهش یافته بود. این رسم هم لغو شد که وقتی گل زدن تکمیل گردد که یکی از طرفین بازی که توپ را داخل دروازه زده فرود آید و توپ را بردارد، رسمی که در گذشته باعث نزاع و درگیری می شد. اما اندیشۀ منظّم فرماندهان و صاحبان حکمفرما هنوز نتوانسته بود مردمان هونزا را به رعایت ممنوعیت در برابر  کناره و دو راهی [ دو اصطلاح مربوط به چوگان بازی] ترغیب نماید.

کرزن به رعایت احترام به دیدار ثم[xxvi] یا حاکم هونزا به قلعۀ پنج طبقه اش در بالتیت[xxvii] رفت. او برای رسیدن به اتاق پذیرایی که به پشت بام باز می شد، می بایست از چند نردبان بالا رود و با فشار از دریچۀ هرطبقه بگذرد. او از این محل چنین یاد کرده است: " این را بایست یک ورودی ابتدایی بشماریم؛ ازان گذشته هر قلعه یی که نمی تواند دقیقاً همانند ویندزور باشد." کمتر از ده سال پس ازآن تاریخ، هنگامی که کرزن نائب السلطنۀ هند شد، میزبان خویش (همین حاکم) و چند سروان مرزی دیگر را به صفت مهمانان دولتی به کلکته دعوت کرد. و دوست داشت همیشه از خوشحالی یکی از مهمانان یاد کند: مردی که عادت به نشستن روی صندلی نداشت و بر روی کف مرمرین تالار می نشست . دستاری بزرگ و سفید برسر داشت و با انگشتانش دهانش را پر از بستنی توت فرنگی می کرد.

کرزن در مرحلۀ دیگری از سفرش به سوی پامیرها می نویسد: در طول چند روز به تن خویش رنج یک نشست پارلمانی را تحمل کردم و آنچه در یک فصل کامل لندن در بدن اندوخته بودم آب شد. راه چنان ناهموار بود که ستوران باربر پایداری نمی توانستند و همه چیز می بایست بردوش باربران (نیرومند، شاطر و خورسند ) اهل هونزا حمل می شد.  کرزن خود سوار بر اسبی بود، اما ناچار بود روزی چند بار برای گذشتن از رود تُند و سرد و یافتن راه بر روی صخره های یخ فرود آید. در این آزمون تنها نبود. ثم (میر) هونزا و وزیر یا مشاور موروثی اش از روی احترام او را تا مرز قلمروشان همراهی می کردند. همچنان شخصیت هوشیار و دلیری چون هنری لنارد[xxviii]، از همدوره های [کالج] اتن[xxix]، همراه او بود. او در عملیات نظامی 1881 داوطلبانه شرکت کرده بود. با پیمودن مسافت 81 میل در شش روز، آنها به گذرگاه کیلیک[xxx] رسیدند. کرزن نامۀ مفصلی را برای تایمز به پایان رسانید؛ نامه یی که به تأمین هزینۀ سفرش کمک می کرد و به او اجازه می داد با خورسندی، به معنای واقعی کلمه، بر سرچشمه و آبـبخش قارّۀ آسیا بایستد. چنانکه می نویسد: " هند با همۀ خزائن اندوخته اش، پشت سرم خفته است. بندها و حصاریی که آنها را با مشقّت پیموده و قطع کرده، بالا آمده ام، مانند انگشتری دور و برم را فراگرفته است. آسیای مرکزی با استیلاهای حریفانه و سرنوشتهای مرموز پیش روی من خوابیده است. من بر لبۀ جنوبی بام دنیا ایستاده ام."

در باب پامیرها بسیار نوشته اند، اما اندکی از آنها به صحت و دقت کارِ کرزن است. در بازگشت، او به انجمن شاهی جغرافیا چنین شرح داد: " پامیر یک جلگۀ پهن است، نه جلگۀ بلند  و نه هم فلات، و به دلیل نداشتن قابلیت وجود یک نهر مرکزی که یک کانال ژرفتر را تشکیل دهد، یک درۀ کوهستانیست. این به خاطر تابستان کوتاهست که آفتاب آنقدر نمی تابد که یخها را بگدازد و سیلاب براه اندازد." او به شرح برخی ارقام مربوط به این قطعۀ کوهستانی کمتر شناخته شده که در حدود 20000 کیلومتر مربع را در بر می گیرد، پرداخت: " میانگین بلندای آن بین 12000 تا 14000 پا با قلّه هایی با ارتفاع 20000 پا و بلند تر ازآن است. چراگاه فراوان دارد ولی کشتزار و درختی که ازآن الوار (چارتراش) حاصل شود ندارد. هفت ماه زیر برف نهان بوده و گاه بیش از این مدت غیر قابل دسترسی است. وزش باد یخ آلود چون تازیانه فرود می آمد و جز پِهِن و پشکل حیوانات و ریشۀ خار بیابانی، هیزمی برای افروختن نبود. معدود ساکنان آن قرغیز های چادرنشین بودند با گوسفندان و بزها و یابوهایشان. شمارۀ این قبایل سخت جان هم، به دلیل شرایط دشوار زاد و ولد، پایین و معدود مانده است. نوعی جاندار که در پامیرها رشد می کند، قُچّ وحشی است که به گوسفند مارکوپولو مشهور است، چون بار اول مارکوپولو آن را وصف کرده است. ورزشکاران[xxxi] به خاطر شاخهای عالی و بزرگش به آن بسیار رغبت دارند، شاخهایی بزرگ با فضایی وسیع که گاه در برخی، دو بار پیچ می خورد."  کرزن چهار روز، درست تا قلّۀ کوه در تعقیب آنها بود. دو تا از آنها را به تیر زد؛ یکی را در ارتفاع 17000 پا. او که به دشواری می توانست نفس بکشد به خیمه باز گشت؛ خیمۀ گرد و برساخته از نمدی که  بر سبد گونۀ بزرگ بافته از چوب انداخته شده بود. این خیمه از وسایل راحت سفری و مخصوص آسیای مرکزیست.  در آنجا به نوشتن مقالۀ آموزنده یی در مقایسه با کیفش [ که ظاهراً از پوست همین حیوان ساخته شده بود] با خویشاوند دور آن، یعنی گوسفند وحشی پرداخت.

[سرچشمۀ آمو]

این تنها سهم او در گسترش دانش، در هفتۀ حضور او در پامیر نبود. شش سال پیش در راه بخارا، در ششصد میلی غرب،  با قطار ماوراء خزر در چارجوی از آمو گذشت. اما در آنجا آمو رفتاری آهسته داشت؛ چنانکه رفیق و همراهش ماتیو آرنولد[xxxii] وصف می نمود، آمو تندی درخشانش را که در گهوارۀ کوهستای پامیر داشت، از یاد برده است:

[از یاد آمو گوییا رفتست    رفتار تند مهد پامیرش]

کرزن می نویسد:" همراه با شاعر، مرغ خیالم به سوی خاور و آن سرچشمۀ آسمانی پرگشود و آرزو کردم این راز نهفته در آن سوی یخچالهای پامیر و نگهبان برفی هندوکش را بگشایم." اکنون این فرصت فرارسیده بود. در خزان 1894 پس از ماهها بررسی اسناد و گزارشهای پیشین، او نخستین جهانگرد شناخته شده یی بود که چشم بر آبهای سرچشمۀ آمو دوخته بود که سر از زندان یخ بیرون می آورد.

از فراز گردنۀ واخجیر[xxxiii] کرزن منظرۀ رود را  در فرود 2000 پا مشاهده کرد. خط باریک لاجوردی که از میان کوههای تاجِ برفی برسر، به سوی کسپین (خزر) پیچ و تاب خوران روان بود. او به سراشیب دره فرود آمد و باز از بستر ریگی رود بالا رفت تا نزدیک پوزۀ توده یی از یخ راه بر او بسته شد. آمو از پای این تودۀ یخ از درون دو غار یخی بیرون می جست. یکی از این دو غار یخی سقفی کوتاه داشت که آب ازآن غلتان غلتان به آزادی روان می شد و تودۀ یخ مجاور آنقدر بلندا داشت که کرزن توانست به درون خیره شود و نقب درازی را تشخیص دهد که پاره های بزرگ یخ مجرای آن را می بست و پیوسته صدای شکستن و نرم شدن یخها به گوش می رسید.

کرزن چند روز دیگر را به بازدید و بررسی دریاچه های پامیر در شمال و گردنه هایی پرداخت که آن دریاچه ها را به هم پیوند می داد. پس به خط رود برگشت و از بزی گنبذ[xxxiv] مسیر غربی رود را پی گرفت. راه دشوار گذار بود. بار یابو ها را بایست برمی داشتند یا در پرتگاههای صخره یی  آنها را به زور به جلو می راندند و یا می کشانیدند. با آنهم یابوها پیوسته برزمین می غلتیدند. یکی از یابوها با سقوط به درّه ناپدید شد. سرانجام با رسیدن بر فراز دالیزکتل[xxxv] گردنه یی با ارتفاع 13500 پا، او در پایین پای خویش منظرۀ باشکوه آمو را دید که از بند کوهها رسته، با شاخه های بی شمار بر صحرایی شاداب روان می شد.

ناگهان واقعیتهای نیروی سیاست، توجه او را از زیباییهای طبیعت به سوی خویش کشانید. در یک پاسگاه مرزی افغان، چند سپاهی ژنده پوش مستقر بودند. کرزن و لنارد با یک حواله دار (درجه دار) روبرو شدند که آن دو را متهم ساخت که جاسوسان روسند. کرزن چنین برخوردی را پیش بینی کرده بود و قبلاً به امیر افغانستان، که یک ماه بعد مهمان او بود، نامه نوشته و از مسیر خویش در بازگشت از پامیر به هند، به او اطلاع داده بود. او اطمینان داشت که حواله دار دستور دادن اجازۀ عبور آنان را دریافت کرده بود اما نمی توانست در برابر تحقیر خارجیان پیش روی ساکنان یکی از مربوطات دور افتادۀ افغان مقاومت کند. کرزن چنین مانع تراشی را از سوی افسران جزء برکنار رود کارون در 1890 در ایران نیز تجربه کرده بود و در «سرحد» نیز مسأله را به همان صورت حل کرد: او موافقت کرد که بازداشت شود.  بعدها او از رفتار فضولانه و خشن این مأمور در برابر خود و لنارد به امیر شکایت کرد، اما ناگزیر پذیرفت که گزارش «حواله دار» از اجراآتش چنان ماهرانه تهیه شده بود که تقریباً قناعت بخش می نمود. حواله دار به کابل گزارش داده بود:

" او هنوز در انتظار لرد صاحب بزرگ انگلیس است که آمدنش از حضور اعلیحضرت امیر اعلام شده است، و بدوم شک با اونیفرم و همراه یک هزار نفر ظاهر خواهد شد. در همین حال دو تن از خدمتگاران لُرد، با همراهی اشخاص عادی از مرز گذشته اند و او با جدّیت منتظر رسیدن لُرد صاحب است."

کرزن، با گذراندن رفتار ناخوشایند حواله دار، از بستر آمو که اکنون سه چهارم یک میل پهنا داشت، گذشت  و بر فراز هندوکش، از طریق گردنۀ باروغیل[xxxvi]، به سوی جنوب روان شد، و با لنارد که راهش به سوی گلگیت جدا می شد وداع کرد، و به سوی  دهنۀ یارخون[xxxvii] به فاصلۀ 72 میل به راهش ادامه داد. آزمایشی بس دشوار بود. تنها در یک روز چهار سیلاب تندسیر کوهستانی را گذرانید. سیلاب چنان نیرو و حجمی داشت که تقریباً پاهای یابوی او را از زمین برمی داشت. گفتی آب نیاگارا[xxxviii] از آسمان فرود می آمد و چون فرود می آمد یخ می بست و برجهایی از یخ سرمی افراشت. روز سوم به فضای بازتری رسید و از فضای سرسیز به سوی مستوج[xxxix] روان شد. قرار بود در آنجا رفیقش، فرانسس یانگ هزبند[xl]، را ببیند و با او به سوی چترال[xli] روان شود. از دور تکسواری را دید که به سوی او می آمد و گمان برد که نوکری بومی از سوی میزبان گسیل شده است تا او را به کمپ راهنمایی کند. اما این شخص که به کرزن «سلام» داد، یک نوکر عادی نبود. کرزن خسته و کوفته فرود آمد و تنها یک کلمه بر زبان آورد: «بیر!». مرد که بیر با او بود دست به زیر قبا بود و شیشۀ «باس»[xlii] (نوعی آبجو انگلیسی) را بیرون آورد. جهانگرد بار دیگر در آغوش آرامش صلح بریتانیکا بود.

سروان فرانسس یانگ هزبند، با آنکه سی و یک سال بیش نداشت، نترس ترین و آگاه ترین افسر انگلیسی در مرز هند بود. او پس از سندهرست[xliii] به قطعۀ سواره پیوسته، و پیش از سفرهای اکتشافی منچوریا و پامیر، در میرات خدمت کرده بود. اخراج او از بوزی گنبذ، توسط یک مرزبان قزاق در تابستان 1891 باعث شد تا برای نخستین بار به دیدار کرزن، که در آن هنگام معاون امور هند در وزارت خارجه بود برود. کرزن که در مرخصی بود در بازگشت به انگلستان اورا به گرمی پذیرفت. آن دو پس از آن در موضوع گستره خواهی (توسعه طلبی) که در آن اتفاق نظر داشتند، در ارتباط بودند. او  در 1892 به سمت افسر سیاسی در هونزا گماشته شده و سال بعد به چترال منتقل شد. در چترال خیلی زود اعتماد و محبت مهتر را جلب کرد. او چندی بعد در گزارش آگاهانۀ سفر کرزن چنین می نگارد:

" او هم راحت بود و هم زحمت. پیوسته از سیاست مرزی بحث می کرد، که مورد توافق من بود. اما به صورت مداوم با نظرات من مخالفت می کرد؛ مخالفتی که تحریک آمیز بود. بعدها کشف کردم که او یک سلسله نامه ها به تایمز می نوشت، و در واقع می خواست نظرات مرا از زیر زبانم بیرون بکشد ( و مافی الضمیرم را بداند). هنگامی که مسودۀ نامه ها در مورد چترال را به من نشان داد، دریافتم که آنچه نوشته بود، کاملاً با نظرات من موافق بود. به هرحال کرزن طبعی جدال آفرین داشت و شاید این شیوۀ بحثهای مجلس عوام بود که خشونت آن نزدیک ما تا مرز کشیده می شد. ما همه مردان جوان بودیم. احساس مسؤولیت می کردیم. نظراتمان را، که به منزلۀ مرگ یا زندگی بود، با آرامشی بیشتر از پارلمان یا انتخابات شکل می دادیم. اما درآنجا اولویت به قابلیت بحث و استدلال داده می شد. از زورگویی وی که سخنی را روی سخن خود نمی پذیرفت می رنجیدیم. رفتار او در مرز ما را می آزرد، همچنانکه در سراسر زندگی مردم بریتانیا را می آزرد. اگر او مدتی را در فوج می گذرانید یا در مرز خدمت می کرد، رفتارش ملایمتر می شد و می توانست موقعیتی را که شخصیت او به لحاظ قابلیت، وظیفه شناسی و نیروی فوق العادۀ کار و شوق و ذوق و غیرت او برای میهن شایسته بود به دست آورد.  اما با وجود رفتار تحریک آمیز دلی نرم داشت و درشتی مزاجش با نرمی دل سازگار بود.  در رفاقت گرم و ثابتقدم بود، و به افسران مرز محبتی ویژه داشت. سربازان را درک نمی کرد و نمی خواست، اما در برابرافسران مرز، دلش را می گشود. همۀ ما، و بی گمان من بیش از همه، از علاقه یی که به کار ما نشان می داد و از شیوۀ حمایتی که از ما داشت، پیوسته سپاسگزار او هستیم."

یانگ هزبند، مانند بیشتر دوستان کرزن، بزودی با کیفیتهای متضاد شخصیت او آشنا شد و آن را درک کرد و حتی بخشود. او به صفت یک دانشجوی همیشگی رشتۀ تحقیقات نظری مجرد، از اهانت متکبرانۀ کرزن به فلسفه بیزار و در آزار بود. کرزن باری به کتابخانۀ آثار فلسفی او اشاره کرد و گفت: " از اینها چیز مهمی به دست نخواهی آورد." اما بزودی آزردگیها در پرتو مهر خوش مشربی آب شد. در نخستین بامداد در مستوج، بر سر سفرۀ کرزن مربّا آوردند. کرزن گفت: " شرط می بندم که این آخرین ظرف مربّا باشد." و یانگ هزبند تایید کرد که " در واقع چنین است." و کرزن ادامه داد: " درمرز همیشه آخرین بخش از بهترین چیز نصیب مهمان می شود."

رفاقت به جای خودش، اما آنچه که نمی گذاشت اتحاد آندو از هم بگسلد، عقاید استوارشان بر سر چترال بود. کرزن چترال را به رخنۀ باریک پرچین (یا حصار) تشبیه می کرد و می گفت به هیچ بهایی نباید گذاشت روسها ازآن نفوذ کنند. اینکه او نخستین انگلیسی بود که بدون داشتن وظیفۀ رسمی به مرز آمده بود، علاقۀ مشتاقانه اش را در هر جنبۀ دفاع از هند برجسته تر می سازد. راهپیمایی سواره از مستوج و فرود آمدن به سوی چترال بر بستر رود یارخون، دو روز را دربر گرفت. در جایی راه چنان دشوار گذار بود که یابوی کرزن خون قی کرد و شبانه مرد. کرزن خود نیز حال خوشی نداشت. برای نخستین بار در طول سفر از پل ریسمانی برای گذشتن از رود استفاده کرد. سطح روی پل یعنی جای پا از ترکه های بید یا درخت غوشه (غان) بافته شده بود، با دو طناب در دوسوی از همان جنس برای گرفتن دست. اگرچه پل ساختاری محکم و استوار داشت اما نمود ظاهری آن به گونه یی بود که عابر جرأت نمی کرد به آن اعتماد کند و با خاطر جمع از آن بگذرد. نه جنبیدن دو سه وجب بالاتر از سیل خروشان خوشایند بود و نه آویختن صدها متر فراتر از دهنۀ صخره یی. به هرروی کرزن پای بر پل  نهاد و دلیرانه از آن گذشت. اما یکی از افسران بریتانیایی که کرزن را همراهی می کرد، به آب زد و گذشتن بر اسب از آن رود خروشان را بر گذشتن از آن راه گربه رو ترجیح داد. چند ماه بعد، همین افسر به پاس ابراز شجاعت نمایان در جنگ با قبایل متخاصم به دریافت نشان برجستۀ خدمت موفق شد.

[چترال]

در چهارمیلی چترال«مهتر» یا حاکم به پیشواز آمد، تا مسافران را سلام و خوشامد گوید و آنان را تا پایتخت کوچک خویش همراهی کند. مهتر مویی کم پشت  و مجعّد با بروت (سبیل) و ریش کوتاه انگلیسی داشت. جامه یی زیبا از مخمل سبز زردوز پوشیده بود. رفتارش نخست ترس آمیز، شرمگین و حتی چاپلوسانه بود، اما، چنانکه کرزن نوشت " چون بهتر آشنا شدیم، دیگر مهتر آن شخص کمرو و خجالتی نبود و با وجود ضعف شخصیت و عیاشی چیزی از یک آقا کم نداشت."

مهتر برای مهمانانش سرگرمیهای شاهزاده وار تدارک دیده بود. مراسم با سلام رسمی توسط دو توپ برنجی شش پوند که حکومت بریتانیا بخشیده بود، آغاز شد. سپس آتشبازی توسط صدها تن چترالی مسلح به تفنگهای فتیله یی که بر فراز تپه صف کشیده بودند، به نمایش درآمد و پس از آن چوگان بازی اجرا شد. در چوگان بازی رسم چنان بود که افراز تیم بازنده برای برندگان برقصند. و مهتر عادت داشت که برای تیم مقابل (که پیوسته شکست می خورد) پیرمردی را که باری به جانش سوء قصد نافرجامی کرده بود، به سرکردگی برگزیند.

کرزن، هنگام صرف  نهار با میزبانش، دریافت که که دیوار های ساختمان کلاه فرنگی با کاغذهای تصویر دار مزیّن شده است؛ از جمله عکسی از مارگت اسکویت[xliv] که تازه ازدواج کرده بود. کرزن و یانگ هزبند مهمانی متقابلی ترتیب دادند که درآن این غذاها شامل بود: سوپ نگهداشته در قوطی، جیرۀ نظامی، پلو، مرغ، گلابی جوشیده، آبجو، ویسکی و شراب زنجبیلی. کرزن در این باب می نویسد: " ویسکی و شراب زنجبیلی با هم آمیخته شده بود و مطمئن نیستم که قدری آبجو هم به آن اضافه شده بود یا نه. و هنوز می توانم این منظرۀ عجیب را به یاد آورم که یکی از نجبای چترالی درحالیکه بینی دیگری را گرفته بود، این ترکیب عجیب را درگلویش خالی کرد." پس ازآن هدیه ها مبادله شد. مهتر قبای  گشاد پشمی – «چوغه» به کرزن تقدیم کرد که آن را سالها به جای قبای داخل خانه می پوشید.

کرزن از چترالیان خوشش آمده بود و با آنان گرم می گرفت. آنان نیرو و سلحشوری مردم هونزا را نداشتند ولی او وقار، راحت طلبی، اهتمام به بازپروری (شکار با باز) ، سوارکاری، ورزشها، فکاهیات و داستانهایشان را دوست می داشت. او همچنان تحت تأثیر درخواست مهتر از تعریف مؤکّدتری برای مسؤولیت در برابر چترال قرار گرفت. حاکم تقاضا داشت که هم افسران بریتانیا که با دربار او درتماسند و هم اسکورت ارتش هند به جای اقامت در مستوج مقیم چترال شوند.  کرزن به این باور می رسید که اگر این پیشنهاد زود تر عملی می شد، می توانست نتایج خوشایندتری در تاریخ آن ناحیه داشته باشد.  چترال مدتی دراز درگیر اختلافات خاندانی بود و اندکی بیشتر از دوماه پس از دیدار کرزن، مهتر هنگام قوش بازی (شکار با باز) از پشت هدف گلوله قرار گرفت. طراح این قتل برادر ناتنی اش بود که کرزن سیمای عبوس و نفرت انگیز و نگاه افسردۀ او را به یاد داشت. کشته شدن مهتر در اول ژانویه و غصب تخت او آشوب طولانی را در چترال به دنبال داشت. نیروهای بریتانیایی که از گلگیت فرستاده شدند، خود را در همان اتاقها یافتند که کرزن و مهتر درآنها یکدیگر را سرگرم می ساختند. ماه آوریل بود که نیروهای کمکی رسیدند و نظم رابرقرار ساختند. تا آن هنگام او از افغانستان دیدار کرده و به انگلستان باز گشته درآنجا وارد میاحثاتی شد که نه تنها وضعیت چترال، بلکه سیاست کلّی حفاظت از مرزها را دگرگون می ساخت.  او در نامه هایی که در جریان سفر، به تایمز می فرستاد، با عباراتی صریح و روشن نیاز به پشتیبانی و تقویت قرارگاههای مرزی هند را مورد تأکید قرار می داد. اینکه ممکن بود نظرات دبیرخانۀ پارلمان در امور هند درحکومت محافظه کار با نظرات حکومت لیبرال اشتباه شود، هم برای وزارت امورخارجه و هم برای نائب السلطنه هشدار دهنده بود. 

فاولر در دوم ژانویه به الگین نوشت:" از مقالات کرزن در تایمز آزرده شدم. این مقالات نشان دهندۀ احتیاط و بصیرت او نیست.  ناگزیرم بگویم دراینجا احساس می کنیم که او از تعهداتش، در استفاده از هرهشدار و نظری در تایمز، فراتر رفته است.  سرآرتور گادلی دبیر دائمی ادارۀ هند نز می گفت: " کرزن اکنون باید خوشحال باشد. او به هدفش رسیده و برای شمار قابل توجهی از نامه های جدید در تایمز، موضوع و مطلب اندوخته است. امّا روزی خواهد رسید که او « در مقام مسؤولیت» از آنچه بیان کرده پشیمان شود." کرزن سراسر بهار گروه قابل توجهی از مقامات لشکری و کشوری را، که به طرفداری خروج از چترال رأی می دادند، مورد تمسخر قرارداد و آشکارا به استهزاء شان پرداخت. هرچند که معلوم بود نظراتش کاری از پیش نخواهد برد. روزبری و فاولر ترغبب می شدند که قرارگاههایی مانند چترال، هزینۀ تباه کن، حضور پادگان انبوه و خصومت آرامش ناپذیر قبایل را به همراه خواهد داشت. آنان خود چنین فداکاریهایی را به حکومت فدرال سفارش نکرده بودند، اما پیش ازآنکه تصمیمشان [در عقب نشینی از مرز] عملی گردد، انتخابات عمومی ژوئیۀ 1895 محافظه کاران را دوباره بر سر قدرت آورد. کرزن، که ناگهان لرد سالزبری او را به معاونت پارلمانی خویش برگزید، خود را زودتر ازآنکه گادلی[xlv] پیش بینی می کرد، در« وضعیت مسؤولانه»  یافت. دلیلی نداشت که از اظهاراتش پشیمان باشد. سالزبری[xlvi]او را به نوشتن گزارش کابینه در مسألۀ مورد بحث دعوت کرد که با خوشحالی پذیرفت. سندی که کرزن نوشت، این عبارات را نیز در بر داشت:

با وجود عدم مداخله (خلاف گذشته) در امور مردم محل، لازم است که یک افسر سیاسی با همراهانی که امنیت اورا حفظ کنند، در نزدیکی یا در خود چترال مقیم باشد. و باید اقتدار بریتانیا در امتداد هندوکش فایق بماند. برای این طرح، تا مدّتی افراد بیشتر و هزینۀ گزافتر از حال، لازم خواهد بود، امّا بعداً تنش فرو خواهد نشست و کاهش شمار افراد و مخارج ممکن خواهد شد. این در هرصورت، حتی با افزایش مخارج، تضمینی ارزانتر در برابر خطرات و مصارفی خواهد بود که تخلیۀ فعلی روزی ببار خواهد آورد.

لرد سالزبری و همکارانش استدلال کرزن را متقاعد کننده یافتند. یک افسر سیاسی برای اقامت در چترال، به آنجا اعزام گردید. و چون در 1898 آتش جنگ در تمام مرز روشن شد، چترال، تحت نفوذ این نماینده، در آرامش ماند. یک سال پس ازآن کرزن نائب السلطنه شد و برنامه یی را که در 1895 پیش بینی کرده بود، با تمدید خط تلگراف و تشکیل سربازان محلی و پیشاهنگان، پادگان بریتانیایی به یک گردان هندی کاهش یافت.

مسافران در خزان 1894 با مهتر نگونبخت خداحافظی کردند و دوباره گام به سوی درّۀ یارخون نهادند و به سوی مستوج راندند. درآنجا کرزن پُستِ رسیده، از جمله نسخه یی از مسائل خاور دور  و انبوه بسته هایی از نقد روزنامه ها را دریافت نمود. کتاب مسائل خاور دور تا پس از خروج او از انگلستان انتشار نیافته بود. او می نویسد: " هر مؤلّفی می تواند با هیجانهای لذّت بخش من همنوا باشد. در حالیکه جلو را بر گردن اسب رها کرده ام. شیب صخره یی را به سوی گردنه بالا می روم. نظرات بسیار مساعد در باب کتابم را می خوانم، و در حالیکه پیش می روم آنها را داخل پوش تفنگ می نهم. "

آنان یک شب از سفر ده روزه به گلگیت را در در قلعۀ نوساختۀ گوپیس[xlvii] گذرانیدند. افسر فرمانده چارلز تاونزهند [xlviii]بود، که کوتاه مدّتی پس ازآن با پادگانش در چترال محاصره شد و پس ازآن به عنوان مدافع کوت [العماره] در جنگ بین النهرین (عراق: 1915-1916) شهرت یافت. او اشتیاق به فنون نظامی را با دلبستگی به خوشیهای گذشته در پاریس، به هم آمیخته بود. دیوارهای گاهگلی دفترش با تصاویر پررنگ مجلاّت پاریسی تزیین شده بود. تمام شبی را که کرزن شبی دراز یاد می کرد، سرودهای فرانسوی خواند که آن را با نواختن بنجو همراهی می کرد. اما مهمان افتخاریش با این لذایذ جهان میهنی فریفته نشد و به سوی گلگیت پیش راند. رود سند را تعقیب کرد و تا چیلاس[xlix] پایین رفت. از کوههای هیمالیا به راه گردنۀ بابوسر گذشت و یک بار دیگر بر خاک هند بریتانیایی ایستاد. فرصتی برای از دست دادن نبود. دعوتنامه یی که مدتی دراز در جست و جویش بود در جیب داشت؛ دعوتنامۀ رفتن به افغانستان و ماندن نزد امیر در کابل.

 



[i] George Nathaniel Curzon

[ii] Kenneth Rose

[iii] Curzon: A Most Superior Person

[iv]  Trajan

[v] Robert Burton: Anatomy of Melancholy

[vi] Russia in Central Asia

[vii] Persia and the Persian Question

[viii] Problems of the Far East

[ix] Gladstone

[x]Earl of Elgin

[xi] White Hall

[xii]Henry Fowler (Wolverhampton)

[xiii] Wesley

[xiv] Windsor

[xv] Sir Salter Pyne

[xvi] Field Marshal Lord Roberts

[xvii] Rosebery

[xviii] Simla

[xix] Henry Bruckenbury

[xx] George White

[xxi] Gigit

[xxii] Burzil

[xxiii] Hunza

[xxiv] Rakapushi

[xxv] Nagar

[xxvi] Thum

[xxvii] Baltit

[xxviii] Henry Lenard

[xxix]Eton

[xxx] Kilik

[xxxi] Sportsmen

[xxxii]Mathew Arnold  

[xxxiii] Wakhjir

[xxxiv] Bozai Gombaz

[xxxv] Daliz Kotal

[xxxvi] Baroghil

[xxxvii]Yarkhun

[xxxviii] Niagara

[xxxix] Mastuj

[xl] Francis Younghusband

[xli] Chitra

[xlii] Bass

[xliii] Sandhurst

[xliv] Margot Squith

[xlv] Godley

[xlvi] Salisbury

[xlvii] Gupis

[xlviii] Townshend

[xlix] Chilas

 

 

يكشنبه ۱۱ دي ۱۳۹۰ ساعت ۲:۵۰
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت

محمد علی بزرگمهر
۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ساعت ۵:۲۸
سلام و ایام بهاری شما خوش!
مقاله‌ای را در مورد "کلاه‌فرنگی" در معماری در دست اقدام دارم و اکنون مراحل پایانی آن در گذر است.برای این‌جانب شکی باقی نمانده است که در زمان صفویه و پیش از آن کلاف فرنگی را "نمکدان"می‌نامیده‌اند. اینجاست که به عمارت نمکدان هرات می‌رسیم و من تصاویر آن را در کتاب مشترک جنابعالی و آقای شیرازیان دیده‌ام و میدانم تحت مدیریت جنابعالی مرمت آن به خوبی انجام‌شده است.
به لحاظ تکمیل مطالعات تاریخی در مورد کلاه‌فرنگی نیاز مبرمی به تصاویر (به‌ویژه فضاهای داخلی) و پلان طبقات و به‌ویژه برش نمکدان هرات دارم. خواهشمندم در خصوص دستیابی به مدارک مذکور مساعدت بفرمائید.

نکته دیگر آنکه با توجه به اشراف شما به بناهای تاریخی ایران و آسیای میانه و افغانستان، چنان چه نمکدان دیگری را می‌شناسید معرفی بفرمائید. همچنین اگر سابقه تاریخی و ذکر نمکدان در منابع تاریخی به‌ویژه در دوره تیموری و پیش از آن سراغ دارید نیز متذکر شوید.

سپاس
بزرگمهر